عباس پورخصالیان
جنگ و صلح، در هر زبانی زوجواژهای دیرآشناست. اما در عصر حاضر که عصر هوش مصنوعی است، هم جنگ و هم صلح به معنای جدیدی به کار میروند.
از آنجایی که آشنایی با این معنای جدید جنگ و صلح، بنیان نظری لازم را برای فهمِ بهتر جنگ 12 روزه مهیا میکند، در یادداشت حاضر به آن میپردازم.
مراجعِ مورد استفادهام برای تهیه این یادداشت، عمدتاً آثار آلوین تافلر، نوشته شده در نیمه دوم قرن بیستم هستند، بخصوص کتابهای آینده نگرانهاش: «موج سوم»، «جابجایی در قدرت» و «جنگ و پادجنگ»، به ترتیب، منتشر شده در سالهایِ 1980، 1990 و 1993 میلادی؛ به علاوه سخنرانیها و مصاحبههای مارکوس گابرییِل در یوتیوب (به زبان آلمانی).
به رغم آن که کتابهای مذکور همزمان با تشکیل وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات در دولت اصلاحات به فارسی ترجمه و منتشر و مورد استقبال فاواپژوهان و فانویسانِ وقتِ کشور واقع شدند، پیشگوییهای تافلر در مورد جنگها و جنگافزارهای ترازِ نوینِ قرن بیست و یکمی در دولتهای نهم تا چهاردهم یا درک نشدند و یا اگر درک شدند، اقدام عملی عاجلی از سوی حافظان امنیت فیزیکی کشور در راستای تحقیق و توسعه پیرامون جنگ سایبری، جنگ ترکیبی و جنک شناختی صورت نگرفت.
- دیدگاه تافلر در مورد «انتقال قدرت از ماده به معنا» و «نقش اطلاعات در منطق جنگ»
تافلر بر این باور بود که تاریخ بشر نه به صورت خطی مستقیم، بلکه در قالب موجهایی از انقلاب فناوری پیش میرود؛ به گونهای که هر موج، نظامی نو از قدرت، اقتصاد و جنگ را میآفریند.
بینش تافلر درباره «انتقال قدرت از ماده به معنا» و «نقش اطلاعات در منطق جنگ»، پیشدرآمدی روشن از نبردهای سایبری/ترکیبی/شناختی امروز است، به شرح زیر:
- سه موج تمدن: سه منبع قدرت، سه ابزار جنگی و سه منطق درگیری
منبع قدرت در موج اول (کشاورزی): زمین؛ ابزار جنگی مردم: شمشیر و سپر؛ و منطق درگیریهایشان: بقا، تصرف و تسلط بر سرزمین بود؛
سپس، منبع قدرت در موج دوم (صنعتی): نیروی کار و تولید ماشینی؛ و ابزار جنگی مردم: نیروهای زمینی و دریایی و هواییِ ارتشی تودهای؛ و منطق درگیریهایشان: تسلط بر منابع طبیعی کشورها و بازارها شد.
و اینک، منبع قدرت در موج سوم (فناوری اطلاعات): داده، دانش و معنا؛ و ابزار جنگی مردم: رایانه، اینترنت، روبات و محتوا (روایت)؛ و منطق درگیریهای شان: کنترل اذهان، تصرف ادراک و دستکاری احساسات شده است.
تافلر در کتاب «موج سوم» مینویسد: «در دنیای نو، کسی که بر جریان اطلاعات تسلط دارد، میتواند بدون شلیک گلولهای بر دیگران چیره شود.»
این جمله، در ذات خود پیشگوییِ درباره ظهور جنگهایِ ترازِ نوین در عصر هوش مصنوعی بود: جنگ سایبری، جنگ اطلاعاتی، جنگ ترکیبی و جنگ شناختی که این یکی، روح و روان انسانها را به میدان نبرد بدل کرده است.
- از «اطلاعات» به «ادراک»: آغاز عصر جنگ شناختی
در کتاب «جنگ و پادجنگ» (۱۹۹۳)، تافلر تأکید کرد که جنگ آینده نه با سلاح، بلکه با «فکر و الگوریتم» راهبری و اداره خواهد شد.
او برای نخستین بار از اصطلاح «دانش به مثابه سلاح (Knowledge as Weapon) استفاده کرد.
در این چارچوب، جنگ دیگر فقط میان ارتشها نیست؛ بلکه میان «نظامهای شناختی» و بین شبکهها است، یعنی میان روایتها، ایدئولوژیها، و تصاویر ذهنی از واقعیتها.
این پیشبینی تافلر در اواخر قرن بیستم، اکنون مستقیماً منطبق است بر دکترینهای امروزینِ ناتو، اسرائیل، چین و روسیه درباره جنگ شناختی، جنگی که میدان نبردش، «روح و روان میلیاردها انسان» است.
- از تافلر تا مارکوس گابرییِل: فلسفه جدیدِ جنگِ تمام نشدنی
مارکوس گابرییِل (فیلسوف آلمانی معاصر) در مناظرههای اخیر خود، بهویژه در بحث پیرامون «هوش مصنوعی و جنگهای آینده تا سال ۲۰۵۰»، بر این نکته تأکید میکند که: «جنگهای آینده، نبردی کشدار و تمام نشدنی بر سر تعیین معنای واقعیت هستند؛ نه تصرف واقعیت»؛ و این سخن وی در امتداد مستقیم اندیشه تافلر، هشدار دهنده عبور از موج سوم تمدن و ورود به موج چهارم مدنیت معاصر است.
پس از تافلر که ساختار تاریخی جنگِ تراز نوین را دید؛ گابرییِل و فیلسوفان دیگری نظیر او، بنیاد فلسفی این جنگها را توضیح میدهند.
در نگاه گابرییِل: هدف غایی انسان در قرن بیستویکم دیگر جنگافزارسازی نیست، بلکه خلق «سیستمهای معنا» ست؛ انسان قرن بیست و یکمی به کمک این سیستمها، میدان نبرد را نه در آن سوی مرزها، بلکه در روح و روان تودههای انسانی، تعریف میکند.
بنابراین، گابرییِل پدیداری «موج چهارم تمدن» را که همان موج شناختی یاNeuroDigital است، ندا میدهد؛ موجی که تافلر آن را پیشگویی کرده بود، بدون آن که بتواند نامی روی آن بگذارد.
- تافلر و عصر هوش مصنوعی: پیشنمونهای از جنگ الگوریتمی
امروزه هنگامیکه مفهوم «سرباز هوشمند»، «نبرد شبکهمحور» یا «جنگ الگوریتمی» را بررسی میکنیم، میبینیم که همگی در ادامه همان تصویری هستند که تافلر در دهههای 1980 و 1990 ترسیم میکرد: جنگی که در آن، ماشینهای یادگیرنده از دادههای زمانواقعی میآموزند و به انسانها یاد میدهند چه تصمیمی بگیرند.
تافلر مینویسد: گلوله و جنگ افزار در جنگهای فردا نه از فولاد که از سیلیکون ساخته میشوند.
امروزه این تصویر در جنگ روسیه علیه اوکراین و در جنگ اسرائیل و متحدانش علیه ایران تحقق یافته است: هوش مصنوعی در تصمیمگیریهای لحظهای میدان نبرد وارد شده است؛ الگوریتمها در کنترل روایتهای رسانهای و ذهن جمعی دست بالا را دارند؛ و دادهها بهعنوان «سرمایه استراتژیکیِ» کشورها عمل میکنند.
- از تافلر تا عصر جنگ ترکیبی
تافلر از اصطلاح (جنگ ترکیبی) «Hybrid Warfare» استفاده نکرد، اما بنیان تحلیلی آن را گذاشت. او نشان داد که در موج سوم، مرز میان سامانههای نظامی، رسانهای و اقتصادی فرو میریزد. در نتیجه، هر جنگ آینده، ترکیبی از سه مؤلفه قدرت، به شرح زیر خواهد بود:
- قدرت سخت (Hard Power): شاملِ ابزارهای فیزیکی، سلاح و نیروی نظامی؛
- قدرت نرم (Soft Power): شاملِ تصویر، روایت و مشروعیت؛
- قدرت اطلاعاتی (Info Power) : شاملِ داده، شبکه و هوش مصنوعی.
جنگ ترکیبی در واقع، تحقق کامل نظریه تافلرها است؛ همان نظام یکپارچه قدرتی که در دهههای 1980 و 1990 فقط به خیال تافلر رسیده بود.
- از جنگ تا پادجنگ: امید تافلر به هوش اخلاقی
در پایان کتاب «جنگ وپادجنگ»، تافلر نوشت که: «اگر دانش سرچشمه قدرت است، پس میتواند سرچشمه صلح نیز باشد.»
این جمله، پیوند دهنده اندیشه تافلر با فلسفه اخلاقی گابرییِل در مورد جنگ و صلح است.
تافلر باور داشت و گابرییِل باور دارد که تمدن آینده تنها در صورتی پایدار خواهد بود که هوش مصنوعی با عقلانیت اخلاقی همراه و همزاد شود.
در غیر این صورت، همان دانشی که قدرت میبخشد، میتواند نوع تازهای از بردگی ذهنی را نیز برای انسان پدید آورد: «برده الگوریتمها شدن!»
تافلرپیشبینی نکرد چه کسانی پیروز میشوند و کیان میبازند، بلکه تنها هشدار داد چه کسانی بازی را خواهند فهمید.
در جهان بینی تافلر: «جنگ، پایان سیاست نیست» (جملهای که امروزه از بعضی از هموطنان میشنویم!) و «ادامه سیاست با ابزاری دیگر» (جمله مشهوری از کارل فون کلوزویتس در کتابش به نام «درباره جنگ» منتشر شده به سال 1832 م) هم نیست!؛ بلکه جنگهایی از نوع جنگ 12 روزه، شکل تازهای از تولید معنا و خلق ارزش است. معنای جنگهای مدرن در جهان بینی تافلر، منطبق است بر «جهان بینی گابرییِل»، فیلسوفی که از پژوهشگران، فنسالاران و سیاستگذاران حال و آینده درخواست میکند، برای اخلاقی سازی هوش مصنوعی بکوشند.
- صلح در جهان بینی تافلرها و در بینش گابرییِل
هم آلوین تافلر و هم مارکوس گابرییِل درباره صلح سخن گفتهاند، اما هر یک از زاویهای کاملاً متفاوت: اولی از دیدگاه تمدن و تحول تاریخی و دیگری از دیدگاه فلسفه ذهن و اخلاقِ شناختی.
- – صلح در جهانبینی آلوین تافلر
از نظر آلوین تافلر، صلح به مثابه برقراری تعادل میان موجهای اول و دوم و سوم است. او صلح را صرفاً «غیاب جنگ» در نظر نگرفت، بلکه شرایط برقراری صلح را هماهنگی تمدنی میان سه موج تاریخی دانست.
او باور داشت که برآمدن جنگهای بزرگ در قرن بیستم و بیستویکم، ناشی از برخورد تمدنها یا برخورد فرهنگها و مذاهب نیست، بلکه برآیند برخوردِ موجها علیه یکدیگر است:
- «اگر جامعهای که در موج صنعتی توقف کرده است علیه جامعهای که در موج اطلاعاتی به سر میبَرَد، درگیر بشود؛ درست مانند تنش میان گذشته و آینده.»
از منظر وی: «صلح زمانی برقرار میشود که جوامع بتوانند خود را با ریتم جهانی تحول فناوری اطلاعات سازگار کنند، نه علیه آن بجنگند.»
- شرایط تحقق صلح در جهان آلوین تافلر عبارت است از:
الف) رسیدن به عدالت دانشی (Information Equity): همه ملتها باید به فرافناوری و آموزش دسترسی برابر داشته باشند؛ نابرابری دانشی منشأ جنگ است.
ب) درک اهمیت بازتعریف قدرت: دولتها باید بفهمند که قدرت در عصر جدید از تسلط بر داده میآید نه از کنترل سرزمین.
ج) داشتنِ دولتی انعطافپذیر و یادگیرنده: ساختارهای سیاسی باید سریعتر از تحولات فناوری یاد بگیرند؛ اگر در یادگیری ناتوان باشند، به خشونت و سرکوب متوسل میشوند.
د) تحقق حکمرانی انسان بر فناوری: تافلر هشدار داد که فناوری اگر بدون اخلاق رشد کند، خود به سرچشمه جنگ بدل میشود. «صلح یعنی کنترل آگاهانه فناوری بهدست انسان، نه سلطه فناوری بر انسان.»
تافلر معتقد بود: «بمب اتمِ عصر اطلاعات، داده است و صلح در عصر فناوری اطلاعات، مدیریت داده است.»
- – صلح در بینش مارکوس گابرییِل
- صلح، نتیجه آگاهی اخلاقی جهانگستر
مارکوس گابرییِل (فیلسوف آلمانیِ معاصر و بنیانگذار مکتب «واقعگرایی نو») صلح را مفهومیذهنی/اخلاقی میداند، نه سیاسی. در نظر او، جنگ مدرن از یک خطای بنیادی ناشی میشود: انسان متوهم خیال میکند حقیقت مطلق و واقعیت را در اختیار دارد، در حالی که خود بخشی از آن حقیقت و واقعیت است.
از دید گابرییِل، هوش مصنوعی و فناوریهای شناختی این توهم را تشدید کردهاند؛ زیرا به ما احساس قدرت مطلق بر معناسازی، تصویرپردازی و جعل واقعیت و مسخ حقیقت را میدهند. همین توهم، ریشه جنگهای شناختی حال و آینده است.
در نگاه گابرییِل: «صلح زمانی آغاز میشود که انسان دوباره بپذیرد واقعیت را نمیسازد، بلکه در ساخت واقعیت مشارکت دارد.»
- شرایط تحقق صلح در جهان بینی گابرییِل
نخستین شرط تحقق صلح در جهان، آگاهی اخلاقی جهانگستر (Global Moral Awareness) است. گابرییِل میگوید: ما باید به سطحی از آگاهی برسیم که هر تصمیم تکنولوژیکی، سیاسی یا نظامی را با مسئولیت اخلاقی همراه کنیم. «هوش مصنوعی تنها زمانی بیخطر است که درک ما از اخلاق از سرعت پیشرفت هوش مصنوعی پیشی بگیرد.»
- پایان «جنگ روایتها»
تا زمانی که هر فرهنگ و کشور، خود را مالک حقیقت مطلق بداند، صلح محال است. گابرییِل بر نوعی کثرتگراییِ اخلاقیِ هماهنگ تأکید دارد.
- بازگشت معنا به انسان
در جهانی که ماشینها تصمیم میگیرند یا دستیار و اَبَرمشاور تصمیم سازان هستند، صلح یعنی بازگرداندن معنا و ارزش به زندگی انسانی. در غیر این صورت، حتی بدون اسلحه، بشر در «بردگی ادراکی» به سر میبرد.
- حکمرانی اخلاقی بر هوش مصنوعی
گابرییِل صراحتاً هشدار میدهد: «اگر در سال ۲۰۵۰ م هنوز چارچوب اخلاقی مشترکی برای هوش مصنوعی نداشته باشیم، جنگ بعدی، جنگ میان گونههای هوشمند خواهد بود.»
- – تطبیق دو بینش
- گذار از صلح دانشی تا صلح شناختی
از منظر گابرییِل، این گذار، صرفاً یک تغییر تاکتیکی نیست، بلکه یک دگرگونی فلسفیروانشناختی در نحوه تعامل ما با واقعیتهای چندگانه و با یکدیگر است، به شرح زیر:
- – صلح دانشی (Cognitive Peace)
این حالت، وضعیت آرمانی عصر روشنگری است. در این مدل، صلح بر پایه یک توافق همگانی بر سر یک مجموعه از «حقایق عینی» بنا میشود.
پیشفرض متفکران عصر روشنگری این بود که: یک واقعیت واحد و عینی وجود دارد و همه میتوانند، در اصل، به آن دست یابند.
دستیابی به آن واقعیت عینی نیز از طریق عقل سلیم، اِعمال روش علمی، آموزش همگانی و رسانههای آزاد ممکن میشود.
به این ترتیب، وقتی همه به یک دانش و درک مشترک از واقعیت برسند، اختلافات کاهش یافته و صلح میشود.
محدودیت نگرش متفکران عصر روشنگری، امروزه مشخص شده است. آنها کثرت عمیق «حوزههای شهود و ظهور» (Fields of Sense) و تنوع نحوه ساختن معنا توسط انسانهای معاصر را ندیده و در نظر نگرفته بودند. مدل نگرش متفکران عصر روشنگری، در برابر حملات جنگ شناختی که خود «حوزه علم و عقلانیت» را هدف میگیرند، فراتر از آسیبپذیر، نابود شده است.
- – صلح شناختی (Cognitive Peace)
برقراری صلح شناختی، وضعیتی است که از فلسفه «واقعگرایی نو» گابریل سربرمیآورد. در این مدل، صلح نه بر پایه توافق بر سر یک حقیقت واحد، بلکه بر پایه توانایی همزیستی مسالمت آمیز بین حوزههای معنایی مختلف استوار است.
پیشفرض صلح شناختی، جهان واحد نیست؛ بلکه کثرتی از حوزههای ارزش و معنا وجود دارد که هر یک واقعیت خاص خود را تولید میکند.
روش دستیازی به صلح شناختی، نه تحمیل یک حقیقت، بلکه تقویت «سواد حوزوی» (Field Literacy) است. یعنی توانایی تشخیص، احترام گذاشتن و ناوشگری بین حوزههای مختلف معنا و ارزش است.
هدف صلح شناختی، ایجاد یک «زمینه مشترک» برای به رسمیت شناختن تفاوتها و گفتگو بین حوزهها است.
ارکان اصلی تحقق صلح شناختی، از منظر گابرییِل، عبارتند از:
الف) به رسمیت شناختن کثرتگرایی یعنی پذیرش این که دیگران ممکن است در «حوزههای معنا و ارزش» متفاوتی زندگی کنند که از نظر آنها به همان اندازه واقعی است. این اصل به معنای نسبیگرایی صلح شناختی نیست، بلکه به معنای درک «موقعیتمند بودن» حقیقت است. یک زیست شناس و یک شاعر هر دو به یک بوستان نگاه میکنند. اولی در «حوزه زیستشناسی» به DNA و اکوسیستم میاندیشد و دومی در «حوزه تغزل» به زیبایی و رمز وراز هستی. صلح شناختی، این دو دیدگاه را مکمل هم میداند، نه متضاد.
ب) پرورش هنرهای شناختی (Cognitive Virtues) جایگزینی عقلانیت خشک با فضایلی مانند فروتنی شناختی (اعتراف به محدودیت دانش خود)، کنجکاوی (علاقه به فهم حوزههای دیگر) و تحمل آشوب معنایی (توانایی تحمل عدم قطعیت وقتی حوزهها با هم تلاقی میکنند). هنگام بحث با کسی که نظری مخالف دارد، به جای تلاش برای «اثبات برخطا بودنش»، بپرسیم: «تو این حرف را از درون کدام حوزه تجربه یا باور میزنی؟»
ج) تقویت نهادهای واسط از طریق سرمایهگذاری برای ایجاد پلی بین حوزههای مختلف: هنر، آموزش و پرورش (یا «خرد حوزهای»)، و رسانههای کیفی (که نه فقط خبر، بلکه زمینه و چارچوب رویدادها را توضیح دهند) و یکپارچهسازی آنها.
د) تمرکز بر اخلاق گفتگو قاعدهگذاری برای تعامل، نه برای نتیجه. در صلح شناختی، مهم نیست به توافق برسیم، مهم این است که چارچوبی امن برای شنیده شدن صداهای مختلف وجود داشته باشد. قاعده اصلی: «من حق دارم در حوزه خودم وجود داشته باشم، به شرطی که حق وجود حوزههای دیگر را نیز به رسمیت بشناسم.» در یک جامعه چندفرهنگی، به جای تحمیل فرهنگ اکثریت، فضاهایی ایجاد میشود که در آن هر فرهنگ میتواند خودش باشد و در عین حال، با دیگر فرهنگها در «حوزه عمومی مشترک» تعامل کند.




